تفکیک زباله در مبدأ از اصول زندگی در شهرهای توسعه یافته جهان است و جزو تکالیف شهروندی محسوب می شود. در برخی شهرهای پیشرفته دنیا تحویل ندادن زباله به صورت تفکیک شده به ماموران دفع زباله شهری که همان عوامل بازیافت هستند، تخلف از قانون تلقی می شود و جریمه نقدی در پی دارد. هدف نیز مشخص است: حفظ محیط زیست که سلامت انسان و سایر جانداران در گرو آن است و جلوگیری از هدر رفت منابع اقتصادی از طریق بازگشت آنها به چرخه تولید و مصرف.
در حقیقت در زندگی مدرن شهری، تفکیک زباله در مبدا بخشی از فرهنگ پذیرفته شده شهروندی است و به صورت عمومی نباید مقاومتی در برابر آن وجود داشته باشد. این روش هم عقلانی است و هم اقتصادی.
اما در جامعه ایرانی با وضعیت دیگری مواجه هستیم. فقط در تهران روزانه حدود ۷۵۰۰ تن زباله تولید می شود که ۳۵ درصد آن را پسماند خشک و باارزش تشکیل می دهد و تنها ۱۵ درصد به صورت اصولی به چرخه بازیافت می رسد. حالا مشکل کجاست؟ پاسخ را باید در ضعف فرهنگ بازیافت و عدم پذیرش ضرورت تفکیک زباله در مبدا جستجو کرد. اگر دقیق تر به موضوع نگاه کنیم، نوعی مقاومت فرهنگی پیش روی بازیافت اصولی قرار دارد. با همه این شرایط هر خانواده ایرانی می تواند در این مسیر پیش قدم شود و به جمع محدود پیشگامان فرهنگی بازیافت در جامعه بپردازد. یادتان باشد مشارکت در بازیافت اصولی از طریق تفکیک در مبدا پیش از آن که موضوعی شهری یا حتی ملی باشد وظیفه ای انسانی و اخلاقی در برابر محیط زیست جهانی است؛ وظیفه ای که اگر ما امروز به عهده نگیریم باری سنگین تر بر دوش آیندگانمان می گذارد و چه بسا آنان را از مواهب طبیعی و برخورداری از یک زندگی سالم و مولد محروم سازد.
برای تفکیک زباله در مبدأ بیش از هر چیز به یک تصمیم جدی نیاز است. پس از آن تنها کاری که باید انجام شود جدا کردن پسماند خشک از پسماند تر است. قوطی های پلاستیکی و فلزی نوشابه یا انواع مواد غذایی کنسروی، فلزات، کاغذ، کارتن و مقوا، شیشه، وسایل لاستیکی و... جزو پسماند خشک هستند و در صورت مخلوط نشدن با پسماند تر نظیر باقیمانده مواد غذایی، پوست میوه ها و... براحتی قابل بازیافت محسوب می شوند. انواع پسماند خشک به روش های مناسب به چرخه تولید بازمی گردند و پسماند تر نیز به کودهای آلی و کمپوست تبدیل می شود. شرط ورود به چرخه بازیافت برای انواع پسماند خشک و تر نیز تفکیک آنهاست. در این باره کیسه های نایلونی را دست کم نگیرید. مخلوط شدن آنها با پسماند تر هم مانع انجام عملیات کمپوست سازی است و هم در صورت دفن زباله تا چند قرن در طبیعت باقی می ماند.کار را با استقرار یک جعبه یا ظرف پلاستیکی، چوبی یا فلزی در گوشه ای از منزل شروع کنید. می توانید از کیسه های نایلونی بزرگ یا گونی های کنفی نیز برای این کار استفاده کنید.
ظرف تفکیک زباله را در مکان مناسبی نظیر بالکن، پارکینگ یا حیاط خانه قرار دهید. مکان مناسبی نیز برای تجمع و نگهداری جداگانه ای از کاغذ، کارتن و مقوا در نظر بگیرید. اگر همه انواع پسماند خشک را در یک ظرف نگهداری می کنید دقت داشته باشید که از رطوبت زیاد و احتمال نم کشیدن مثلا بر اثر بارندگی در امان باشند.
پس از آن که ظرف پسماند خشک پر شد، طی فواصل زمانی معین محتویات آن را به غرفه های بازیافت شهرداری تحویل دهید. این غرفه ها کیوسک هایی هستند که در اغلب محله های شهر یافت می شوند. علاوه بر آن جلوی اغلب بازارروزهای شهر نیز مستقر شده اند و فعالند. اگر مقدار زیادی پسماند خشک دارید برای مثال چند ده کیلو روزنامه یا کاغذ باطله، با شهرداری ناحیه محل سکونت خود تماس بگیرید. واحد بازیافت شهرداری های نواحی موظفند خودروی ویژه بازیافت را برای تحویل پسماند خشک به محل اعلام شده اعزام کنند. در هر صورت در مقابل تحویل پسماند خشک مبلغی به شما پرداخت خواهد شد. این مبلغ زیاد نیست و طبق نرخ مصوب برای انواع پسماند خشک تعیین می گردد. علاوه بر آن می توانید انتخاب کنید و به جای پول نقد کیسه های زباله، لوازم بهداشتی نظیر دستمال کاغذی، مواد شوینده، لوازم التحریر و... بگیرید.
نکته: ظرف تفکیک زباله را در مکان مناسبی نظیر بالکن، پارکینگ یا حیاط خانه قرار دهید. مکان مناسبی نیز برای تجمع و نگهداری جداگانه ای از کاغذ، کارتن و مقوا در نظر بگیرید
اگر اهل تفکیک زباله در خانه باشید، می دانید که مقاومت در مقابل آن چیست و چقدر هم قدرتمند است! در خانه های امروزی که کوچک هستند یافتن مکانی برای نگهداری پسماند خشک دشوار است. به همین علت هم شهروندان ترجیح می دهند همه پسماند خانه را درون کیسه بریزند و شبانه از شر آنها خلاص شوند. ممکن است اقوام و آشنایان بر شما خرده بگیرند که این چه کاری است و مگر چقدر منفعت مالی دارد؟
حتی ممکن است به شما زخم زبان بزنند و کارتان را مسخره کنند، اما مطمئن باشید بر خلاف مخالفان، گروهی هم یافت می شوند که قدر کار شما را بدانند و از آن دفاع کنند. یادتان باشد همواره پیشگامان با مخالفت ها و خرده گیری ها مواجه بوده و هستند. باز هم یادتان باشد که با این کار به جامعه خدمت می کنید. ضعف فرهنگ تفکیک زباله در جامعه ما به بروز پدیده زباله گردی منجر شده است. متاسفانه جمع آوری غیررسمی و غیرقانونی پسماند خشک از سطل های زباله به تجارتی پرسود تبدیل شده است که به کارگیری افراد بی بضاعت و حتی کودکان به کاری غیر بهداشتی و بیماری زا نظیر زباله گردی را در پی دارد.
چند دهه است که نان خشک بخشی بزرگ از پسماند خانگی را تشکیل می دهد.نان خشک عملا جز برای تغذیه دام و طیور کاربردی در چرخه بازیافت ندارد. دوره گردانی که به نمکی ها معروف هستند، نان خشک ها را از خانه ها جمع آوری می کنند تا در نهایت به مصرف دام و طیور برسد. با این حال اگر نان خشک خانه را در شرایطی بهداشتی و به دور از تابش آفتاب و اثر رطوبت نگهداری کنید، سپس به عوامل بازیافت شهرداری تحویل دهید، می توان امیدوار بود طی فرآیندی بهداشتی به چرخه بازیافت باز گردد. نگهداری نادرست نان خشک از سوی عوامل غیرمجاز بازیافت، بروز کپک و باکتری های بیماری زا در آنها را در پی دارد که در صورت مصرف توسط دام و طیور، احتمال گسترش بیماری های واگیر و گاه ناشناخته را میان افراد جامعه بالا می برد.
درباره بازیافت به کودکان آموزش دهید. در کشورهای پیشرفته تفکیک زباله در منازل از طریق مدارس آموزش داده می شود و عملا به عهده کودکان و نوجوانان است. بزرگ ترها در این باره جز حمایت و تشویق کاری نمی کنند. می توانید تفکیک پسماند خشک را به کودکان واگذار کنید و آنها هم در مقابل پول دریافتی، اقلام با ارزش را به جیب می زنند! کوچک ترها ضرورت حفظ محیط زیست را بهتر درک می کنند و برای این کار انگیزه های قوی تری دارند.
جهان پیرامون را نیستی فرا گرفته است. مرگ، پیچکی شده بر تن ساقه های زندگی. ترانه رویش، دیری است خاموش است. چقدر پلک های آسمان سنگین است.چقدر حنجره هوا تاول زده! دیگر نمی توان صدای لطیف و پاورچین پاورچین نسیم را که می گذرد از انبوه شاخه ها، شنید. دیگر نمی شود صحبت های درگوشی باد و برگ ها را فهمید.آسمان، در مهی غلیظ از دود گم شده است. حالا می فهمم که چرا خورشید آسمان شهر من مثل خورشید قصه های مادربزرگ، طلایی نیست؛ وقتی ابرهای تیره تکنولوژی، گردنه گیر زلال آسمان ها شده اند.حالا می فهمم که چرا من مثل قهرمان قصه ها نمی توانم روی پشت بام بنشینم و شب ها ستاره بشمارم؛ وقتی ستاره ها هم از این همه سرب و کربن، سرفه شان می گیرد.چگونه می شود با درخت همسایه شد و با لهجه برگ ها حرف زد، وقتی دست های قساوت تیرها و اره برقی ها، کابوس شبانه جنگل هستند؟!
چگونه می شود از رایحه بهشتی گل ها سرمست شد؛ وقتی آینده تمام گل ها کاغذی است؟! صدای دلنشین پرندگان را شنید از دور دست انبوه صدای ممتد بوق، بوق، بوق ها...؟! چگونه می شد به بلندای قامت کوه ها غبطه خورد؛ وقتی آسمان خراش ها، افق های تماشا را می دزدند؟! کاش فقط همین امروز را به طبیعت اجازه دهیم تا زیبایی هایش را به نمایش بگذارد!
کاش به جویبارها فرصت دهیم که ترانه دل انگیز خود را واگویه کنند!
کاش به پرندگان اجازه دهیم بی دغدغه، در آبی شفاف آسمان، پرواز کنند! امروز، روز حمایت از همه زیبایی هاست. من می خواهم سبز زندگی کنم، سبز تماشا کنم.
امروز می خواهم شکوه تبسم طبیعت را از نزدیک ببینم و مثل قصه های مادربزرگ با لهجه گل ها و درخت ها صحبت کنم.
می خواهم تمام پنجره های تمدن را ببندم و به دامان سبز طبیعت پناه ببرم.
می خواهم دلتنگی ام را از خیابان های شلوغ تکنولوژی، به کوچه باغ های سبز جنگل بکشانم.
مگر نمی خواهی در این دنیا زندگی کنی؟
مگر نمی خواهی شاد زندگی کنی؟!
پس چرا کاری می کنی که استشمام هوای نمناک جنگل، برایت بشود مثل یک آرزوی دست نیافتنی؟
پس چرا کاری می کنی که نشستن در حاشیه جریان یک رود و غرق شدن در صدای تلاطم قطره ها، برایت بشود مثل یک رویا؟
پس چرا باید یافتن فراغت بی صدای یک بیشه، برایت غیرممکن باشد؟
چرا باید دیدن یک سار و یک کبک در حوالی نگاهت محال باشد؟
چرا طوری زندگی می کنی که محیط تو جایی برای زندگی نباشد؟
چرا همه چیز را برای خودت می خواهی؛ پس سهم درخت و چمن و گنجشک از زندگی چه می شود؟
مگر قرار نیست بر روی همین زمین زندگی کنی، همین آب را بنوشی و همین هوا را در ریه هایت بچرخانی؟! پس چرا کمر بسته ای به نابودی خودت؟
تو را به خدا اگر به طبیعت و محیط زیست رحم نمی کنی، به خودت رحم کن!
با توام ای انسان قرن بیست و یکم!
نمی دانم چقدر از زمین سهم من است؛ ولی خوب می دانم که زمین، ارث پدر طبیعت بود که سندش را به نام نیک اندیشی آدمیان نوشته اند.
نمی دانی چقدر از زمین سهم تو است؛ ولی خوب می دانی که آدمی را خانه ای باید برای آرامش و مأمنی برای دلتنگی و تکیه گاهی برای حرکت؛ پس همه زمین سهم همه ماست.
بیا دست هایمان را به هم بدهیم و در خاک ریشه بدوانیم! نفسی دوباره به آن بدهیم و بازدمش را به رگ های جانمان بفشاریم؛ شاید دستانمان درخت سبزی شود و پاهایمان ستون مستحکمی باشد که باران، سیل نشود و صبحگاه، زلزله ویرانگری نیاید!
بیا دست به دست هم بدهیم، بیا عشق و محبت را با برداشتن زباله ای از روی گونه های خسته زمین، به او هدیه دهیم تا لبخند سبز رضایت چمنزارها را ببینیم و پیش از آنکه زمین به اغمای عطش رَوَد، ذهنش را از آلودگی بزداییم و ضربان قلبش را به گوش کودکانمان هدیه دهیم؛چرا که آینده زمین، آینده کودکان ماست.
زندگی، نفس کشیدن آرزوست؛ تپیدن دل قطره هاست در پشت شیشه های تماشا. طبیعت، طبع مطبوع ایجاد و خلقت است.
طبیعت، آب و گل زندگانی است.
وقتی انسان به محیط اطراف خویش می نگرد، ریشه ای زیستن را در جای جای وجود می یابد و در می یابد که این طبیعت است که جان بخش آنان است و این انسان است که جان گیر طبیعت است.
زندگی زیباست؛ مثل رقص قاصدک ها، مثل پای کوبی سبزه ها، مثل شعر گرفتن چشمه. زندگی، زنجیره های به هم پیوسته دوست داشتن است و طبیعت، بنیان گذار این دوستی.
آنان که محیط زیست را آلوده طبع نامطبوع خویش می کنند و زباله های زشتی را بر چهره لطیف طبیعت می پراکنند، گواه آلوده دامنی و دلیل جهالت خویش اند.
طبیعت، سرزمین مادری بهار است.
طبیعت، نقطه تلاقی بودن و نبودن است.
طبیعت، زیبا آفریده آفریدگار است و امانتی در دست انسان؛ پس در حفظ این امانت کوشا باشیم.
همه گفتند: زمین خسته است؛ هوا گرفته، دشت خشک، رود آلوده و دریا مسموم!
همه گفتند: درخت مجروح است؛ چمن بیمار، گل تشنه.
همه گفتند: خاک، ضعیف است؛ چشمه خشکیده، توفان در راه.
همه گفتند: پرنده تنهاست؛ آهو غریب، پلنگ، گرسنه.
همه گفتند: ماهی تشنه است؛ نهنگ مسموم، دلفین بیمار.
همه گفتند: آسمان ابری ست؛ ابر آلوده، هوا سربی و باران زهر باریده از آن بالا.
همه گفتند: آنچه را باید می گفتند.
جنگل ها را خشکاندند؛ صدایی برای اعتراض برنخاست. رودها را آلودند؛ نگاهی زحمت دیدن به خود نداد!
ابرهای سترون آمدند و رفتند؛ کسی در آسمان به دنبال پرنده ای نگشت.
زمین را اژدهای ریل و جاده بلعید و آسمان را دود ماشین های رنگارنگ. نه کسی به فکر مشام کودکان افتاد؛ نه به یاد نفس های پیران. نه برای بیماران دلی سوخت نه برای سالم ها. همه گفتند خطر نزدیک است. همه گفتند خطر در راه است. اما وجدان کسی بیدار نشد!
خواب کسی از این همه دود، آشفته نشد!
درخت ها پژمردند، ماهیان مردند؛ گوزن ها، گوشت! سمورها: پالتو!
پلنگ ها به موزه ها و گوریل ها به باغ وحش ها بخشیده شدند. بوفالوها، نسل شان منقرض شد و «ببر مازندران» برای همیشه از چرخه حیات حذف شد. غزال ایرانی؛ مارال ایرانی، یوزپلنگ ایرانی؛ قرقاول، کبک، تیهو، باز، شاهین و عقاب،... همه، خاطره شدند؛ خاطره ای دور از ذهن.
... و امروز، زیبایی های باقی مانده را هم اگر غفلت کنیم، گلوله ها از ذهنمان خواهد زدود! آنچه خواهد ماند، دود، دود، دود...؛ دود سیگار، دور ماشین، دود کارخانه، دود درخت های بی گناه که در هوس آتش بازی ها می سوزند.
کجاست؟ کجاست؟
وجدانی بیدار که لحظه ای از خود بپرسد آینده زمین را؟ از لقمه های بزرگ «استکبار» تا لقمه های کوچک مردمان حاشیه نشین؛ پیداست که باید هر تصویری از طبیعت را درست به خاطر سپرد؛ شاید برای دیدنی دوباره دیر شده باشد.
هرم زمزمه کدامین رود در حنجره پرندگان، گُر گرفته است؟
اشتیاق جاری کدامین آهنگ موزون، در شاخه سارهای گرد و خاک گرفته، به عزا نشسته است؟
سوسوی چشمان کدامین ستاره، پشت دودهای غلیظ و هوای سنگین، عابران شهر را به اندوه نشسته است؟
طبیعت به فراموشی سپرده شده را داد می زنم که دهان بر دیوارهای بن بست گرفته و سرفه می کند.
خیابان در خیابان هوای سنگین سربی است. آسمان، پرده نشین دودها و تیرگی ها شده است.
بر جوی ها به سبزینگی در هیچ درختی قامت راست نکرده است و شهر، به بهاری مرده می ماند که روح زندگی را از رگ هایش خالی کرده باشند.
... و این منم که سر بر دیوار افسردگی می گذارم و بوی خاک های باران خورده را در رویاها نفس می کشم؛ بوی هوای تازه در امتداد درختان و رقص دانه های درشت باران، بر روی گلبرگ های شمعدانی ها.
من دریچه های آبی آسمان را دلتنگم که در چنگ سیاهی ها، در تبعید جان می کنند.
کوه ها را درد می کشم که در قله هایش، هیچ طراوتی جاری نیست.
و امروز، روز سبز فکر کردن و سبز خندیدن من است؛ روز سبز سلام کردن، سبز نفس کشیدن و روی پیاده روهای خیابان، سبز قدم زدن.