زمین پاک

زمین پاک

مکانی برای تامل
زمین پاک

زمین پاک

مکانی برای تامل

مبنای فیزیکی حیات و خود آگاهی

حیات (life) در طی اعصار و قرون گذشته، مفهومی تعریف نشده بوده است و صرفاً ویژگیهای حیات مانند رشد، مصرف غذا و انرژی، تولید مثل و تکثیر شدن، سوخت و ساز و موارد مشابه قابل توضیح و توصیف بوده است. همچنین، مبنای علمی خود آگاهی و هشیاری (Consciousness) نیز در میان دانشمندان مشخص نبوده است. از طرف دیگر، دانش فیزیک (پاسخ چگونه ها) در تمام دورانهای گذشته، واجد تبعات عمیق فلسفی (درک چراها) اجتناب ناپذیر بوده است. در طی مدت زمان طولانی، تئوری مکانیک اسحاق نیوتن و نظریه نسبیت آلبرت اینشتین که هر کدام به شکل ویژه اش، بر مبنای علت و معلول استوار است، بر محافل علمی جهان حاکم بود. بر اساس این گونه جهان بینی، همه موجودات و زیستمندان، دستگاههای الگوریتمیک (اگر...آنگاه) در نظر گرفته میشدند که به صورت برنامه ریزی شده و بر اساس قوانین منسجم، به بقا و فعالیت خود تداوم میبخشیدند.

متعاقباً، دانش کوانتم که بر اساس اصل عدم قطعیت فیزیکدان مشهور ورنر هایزنبرگ استوار است، زمینه های ناشناخته ای را به روی بشر گشود و فصلی از دانش جهان هستی را نمایان کرده است که به سادگی در حوزه تجربه نمیگنجد. این دانش در کلیت خود، از عهده تبیین دقیق بسیاری از مسائل فیزیک و فلسفه بر آمده است که پیشتر ممکن نبود؛ بنابراین، مشخص گردید که بسیاری از ویژگیهای عمده جهان، بر پایه قوانین احتمالات میباشد. در این راستا، یکی از مهمترین خصلتهای بنیادین جهان که به کمک تئوری کوانتوم بر انسان مکشوف گردیده است، ساختار فراکتال و نظام هولوگرافیک حاکم بر جهان است که به موجب آن، هر یک از اجزاء در بر گیرنده کل و انعکاس کاملی از آن میباشد.     

مکانیک کوانتومی اعتبار خود را از مسیر اعتراضها و عصیانهای بی شمار، آن هم از سوی اشخاصی مانند آلبرت اینشتین که خود نیز از جمله بنیانگزاران دانش کوانتوم بوده کسب کرده است و این اعتبار را در درجه اول مدیون آن بوده است که جهان ما را به خوبی توضیح میدهد. در این راستا، پدیده هایی مانند سوپر پوزیشن (چند مکانی) و وابستگی کوانتومی، از بنیادیترین و کلیدیترین مفاهیم دانش مذکور به شمار می آیند؛ سوپرپوزیشن حاکی از آن است که یک ذره، میتواند در آن واحد در نقاط مختلف حضور داشته باشد و وابستگی کوانتومی نیز دلالت بر آن دارد که دو ذره، علیرغم بعد بسیار زیاد مسافت بین آنها، طوری رفتنار مینمایند که گویی یه ذره هستند. با توجه به مفاهیم فیزیک جدید و تئوریهای پیشرفته ای مانند فرضیه ابر ریسمان و تئوری پوسته (M theory)، مکان و زمان (در قالب سه بعد فضایی موسوم به طول، عرض و ارتفاع به علاوه بعد چهارم زمان) اموری نسبی هستند و ذرات از طریق مسیرها و هفت بعد فضایی دیگر، با سرعتی در حدود ده هزار برابر سرعت نور در مجاورت و اتصال با همدیگر قرار دارند که با تئوری نسبیت اینشتین در تعارض است؛ به عبارت دیگر، اگر مکان پدیده ای واقعی بود، باید میتوانست سدی را در برابر یک ذره ایجاد نماید به نحوی که ذره یاد شده نتواند در آن واحد در دو نقطه از مکان حضور داشته باشد و یا دو ذره علیرغم فواصل نجومی بینشان، نتوانند با هم تعامل آنی داشته باشند.

لذا چنین جهانی باید ویژگیهای هولوگرافیک و فراکتال را در ابعاد بالاتر (هفت بعد فوق الاشاره) دارا باشد. بنابراین، ذرات در لایه های عمیق واقعیت با یکدیگر پیوندی نزدیک دارند و علیرغم مسافت ظاهریشان، در مجاورت نسبی همدیگر قرار دارند و رابطه علت و معلول در میانشان زایل است و وجود ندارد؛ در حقیقت، آنچه را که ما به عنوان زمان و مکان میشناسیم، صرفاً توهمی است که ذهن ما به وجود آورده است. لذا تئوریهای فیزیک نوین اظهار میدارند که واقعیت، در فضایی یازده بعدی محقق میگردد و کلیه پدیده ها حضور بسیار قویتری را در ابعاد بالاتر دارند تا آنجا که بسیاری از دانشمندان معروف فیزیک معتقدند که علت ضعیف بودن بسیار زیاد نیروی گرانش، نشت نمودن آن از فضای چهار بعدی موجود به ابعاد هفت گانه بالاتر میباشد. 

نظریه کوانتوم که از عالیترین محصولات فکر بشر است، بهترین گواه بر غیر الگوریتمیک بودن هشیاری انسان و موجودات به شمار میرود؛ نظامهای الگوریتمی، در بهترین شکل خود به تحلیل داده ها میپردازند و اگر واقعیتی را کشف میکنند، آن حقیقت چیزی جز آرایشی نوین از داده های قبلی نیست. اما اگر ذهن و آگاهی انسان از مبداء غار نشینی خود تا حضورش در شتاب دهنده بزرگ هادرون به دنبال حقیقت بوده، همواره واقعیت جدیدی را کشف نموده است که بنای عظیم دانش بشری به طور اعم و مکانیک کوانتومی و تبعات فلسفی بی پایان آن به طور اخص، از نمونه های درخشان آن محسوب میگردد. بی تردید، هیچ کامپیوتری در جهان وجود ندارد و نخواهد داشت که بتواند در جستجوی ابعادی باشد که خود قادر به مشاهده آن نیست.   

برخی از دانشمندان معتقدند که جهان دارای صفاتی معین و ویژه است که این فکر را در انسان القاء میکند که پیدایش موجودات زنده و تکامل آنها، جنبه ای محوری در تکوین جهان داشته است. این مسأله را در دانش فیزیک، اصل آنتروپیک نامیده اند. محاسبات دقیق علمی حاکی از آن هستند که شکل گیری کربن در جهان، موضوع بسیار حساسی بوده است و اگر شرایط اندکی متفاوت بود، امکان داشت که ظهور اتم کربن در جهان به طور کلی منتفی گردد. تمامی ثوابت یا کمیتهای جهانی فیزیکی مانند ضریب جاذبه عمومی نیوتن، جرم الکترون و پروتون، سرعت نور و موارد دیگر، با دقتی حساب شده و وسواس زیاد در حدی تثبیت شده اند که برای ظهور حیات ضرورت داشته است. این حساسیت فوق العاده و هارمونی عجیب بین ثوابت فیزیکی را که منجر به تفاوتهای بنیادین در تکوین بعدی جهان تا ظهور موجود زنده میشود، نمیتوان پدیده ای تصادفی به شمار آورد. همین امر موجب شده است که بسیاری از دانشمندان به چنین عقیده ای روی آورند که جهان بدواً با مقصود معینی برای تکوین حیات، تنظیم دقیق (fine tune) گردیده است. استیون واینبرگ فیزیکدان و برنده جایزه نوبل فیزیک در مقاله ای در مجله ساینتیفیک امریکن ضمن اشاره به بعضی از تنظیمات آنتروپیک در ثوابت طبیعت، به نکته ای در خصوص انرژی خلاء (انرژی که نیروی لازم را برای حرکت و جنبش کلیه ذرات در کائنات فراهم میکند) اشاره میکند که حیرت انگیز است. به نظر ایشان، مقدار این انرژی از دقتی در حد 120 رقم بعد از ممیز برخوردار است و اگر آخرین رقم اعشاری این کمیت به اندازه یک واحد متفاوت میبود، چنان تأثیری بر رویداد انفجار بزرگ (Big Bang) و رفتار متعاقب جهان میگذاشت که تکوین حیات برای همیشه منتفی میشد.

در سالیان اخیر، دو دانشمند برجسته به نامهای راجر پنروز پژوهشگر برجسته انگلیسی در زمینه ریاضیات، فیزیک و کیهان شناسی و استوارت همروف استاد رشته پزشکی در گرایش بیهوشی و روانشناسی و رییس مرکز مطالعات بیهوشی در دانشگاه آریزونا آمریکا به دنبال تحقیقات مستقل و سپس مشترکشان اعلام نمودند که هشیاری ماهیتی عمدتاً غیر الگوریتمیک دارد و متکی بر پدیده های کوانتومی است. آنان در نظریه علمی مشهور خود موسوم به اورک – اور (Orch – OR) که به مفهوم نظام هماهنگ تقلیل عینی میباشد، اعلام کردند که در فعالیت هوشمندانه ذهن پدیده هایی وجود دارد که از محاسبه پذیری فراتر است و در چهارچوب دانش امروزی غیر قابل توضیح است. آنان ضمن کند و کاو در قضیه ریاضی گودل موسوم به تئوری عدم جامعیت، تأکید کردند که هر حقیقتی لزوماً اثبات پذیر نیست. آنان معتقدند که مغز قطعاً بر اساس قوانین فیزیک کلاسیک کار نمیکند و حتی بر اساس مکانیک کوانتومی نیز عمل نمینماید، زیرا معتقدند که لازم است تغییراتی در علم کوانتوم ایجاد گردد تا جامعیت آن را ارتقاء بخشد.

آنها پیش بینی کردند که برای ظهور پدیده هشیاری، ممکن است نوعی گرانش کوانتومی (ترکیبی از نظریه نسبیت عام و مکانیک کوانتومی) در ابعاد فضای فوق العاده کوچک یعنی تقریباً 10 به توان  35-  متر موسوم به مقیاس پلانک فعال باشد. در این مقیاس، ماهیت فضا - زمان پیوسته نیست و متخلخل، گسسته و کوانتومی میباشد. آنان بر این عقیده اند که در مقیاس پلانک، ذره – موجهای موسوم به فوتونهای مجازی مطرح میشوند که پیوسته بین هستی و عدم در حرکتند؛ این ذره موجها در واقع بنیادیترین ماهیت هستی را تشکیل میدهند و انعکاس انرژی محصور در خلاء هستند. لذا خلاء مطلق وجود ندارد و دارای یک سطح انرژی حداقل است که به آن انرژی مبنا میگویند. آنان خاطرنشان میکنند که انرژی مبنا، با هشیاری و خود آگاهی مرتبط است. به عبارت دیگر، خود آگاهی با هشیاری جهانی (Universal Consciousness) و ساختار نهانی جهان ارتباط مستقیم و ذاتی دارد و از آن نیرو و منشاء میگیرد. به نظر آنها، وجود چنین ویژگی میتواند پاسخگوی پدیده هشیاری و خود آگاهی باشد که به موجب آن، تقلیل تابع موج صورت میگیرد. البته برای حصول چنین تقلیلی در تابع موج، وجود تراکم معینی از گرانش (جاذبه) ضرورت دارد که در میکروتوبولهای مغز چنین شرایطی وجود دارد. تقلیل تابع موج در قالب این نظریه، ماهیتی غیر الگوریتمی خواهد داشت و در مرز حساس بین فیزیک کوانتوم و فیزیک مأنوس روی میدهد؛ لذا خود آگاهی و هشیاری محصول فرآیندی است که در مرز بین جهان مأنوس و جهان کوانتومی جریان دارد. بر این اساس، تابع موج قادر است بدون مشاهده گر و صرفاً با اتکا به ظرفیتهای درونی خود، بین سوپرپوزیشن و تقلیل تابع موج در حال تحول پی در پی باشد

آنان اعلام نمودند که پدیده حساسی موسوم به گرانش کوانتومی در مقیاس پلانک، موجب اعوجاجهای متوالی در هندسه زمان و مکان میگردد و تراکم معینی از میکروتوبولها برای ظهور این تغییرات هندسی در زمان و مکان و متعاقبا‍ً پیدایش هشیاری و شهور ضرورت دارد و تنها در مغز انسان است که میکروتوبولها از حد تراکم لازم برای ظهور هشیاری برخوردارند. در موجود تک سلولی پارامسی، ممکن است صرفاً یک بار خود آگاهی در هر ساعت حادث گردد اما انسان در هر ثانیه، چهل بار خود اگاهی را تجربه میکند. نکته مهم در این تحقیقات آن است که هشیاری ما، سرشتی پیوسته ندارد، یعنی در هر ثانیه در حدود 40 بار از وجود خود و عالم آگاه میشویم و در واقع، بین عالم شعور و غفلت، پیوسته در نوسان هستیم.  

و در خاتمه، بر اساس پژوهشها و تحقیقات گسترده به عمل آمده توسط دانشمندان، در حال حاضر حیات بدین صورت تعریف میگردد: توزیع فضایی (هندسی) ابرهای الکترونهای غیر قطبی پی، نوعی فرآیند هماهنگ یکپارچه کوانتومی را موسوم به تابع موج منفرد به وجود می آورد که در قالب ادراک و رفتار هدفمند در موجودات زنده تجلی مینماید.  تابع موج یاد شده، با هشیاری و آگاهی جهانی (Universal Consciousness) موجود در کائنات متصل، مرتبط است و از آن سرچشمه میگیرد.  

انسان و طبیعت

یکی از نشانه های وضع کنونی بشریت این است که تنها، اعمال تجاوزکارانه بی شرمانه ای بر ضد طبیعت باید توجه انسان متجدد را به بحران محیط زیست جلب کند; اعمالی نظیر نشتهای نفتی عمده، آتش سوزیهای جنگلی مناطق گرمسیری و آثار و پیامدهای تخریب طبیعت به دست انسان و فن آوری مخرب او، به شکل گرم شدگی آب و هوا و فرسایش لایه اوزن. بحران محیط زیست، چشمهای معصوم فکهای در حال احتضار را دستاویزی قرار داده تا بالاخره دل سنگ انسانها را به درد آورد و آنان را وادار سازد تا درباره آثار و پیامدهای زندگی بر روی زمین، به نحوی که گویی هیچ جنبده دیگری اهمیت ندارد، بیندیشند. مدتها قبل از آن که این کتاب برای نخستین بار به رشته تحریر درآید، بحران زیست بومی پیش آمده بود، اما شمار اندکی، آثار و نتایج این بحران را به چشم دیدند یا درباره آن به گفتگو پرداختند و حتی عده کمتری در صدد برآمدند تا در علل عمیق تر وقوع آن کند و کاو کنند. دیری نپایید که اوضاع و احوال سریعا رو به وخامت محیط زیست، از این بحران پرده برداشت و در عین حال، بی خیالی همچنان ادامه داشت تا این که فقط در همین اواخر، تهدید خارجی آن قدر بالا گرفت که نوعی اعتراض و واکنش مردمی،، (populi Vox) [صدای مردم]، آهسته آهسته به گوش همگان رسید و جمعی از متخصصان نیز که دست آخر با ندای غریبانه دیرین طرفداران محیط زیست و دوستداران طبیعت همراهی کرده بودند، به جمع معترضان پیوستند.
منادیان نابودی و مرگ، اکنون فراوانند و احزاب و گروههای طرفدار حفظ محیط زیست هم مثل قارچ در همه جا روییده اند. اما هنوز نیروی محرک این جنبشها روی هم رفته صرفا خارجی است. برای بشریتی که در اثر خود فرآیندهای تجددخواهی به ظواهر روی کرده، پی بردن به این حقیقت که آن بلا و مصیبتی که بر سر محیط زیست فرود آمده است، در حقیقت جلوه بیرونی فقرشدید حالت نفسانی و درونی آن بشریتی است که اعمال او باعث و بانی بحران زیست بومی است، کار چندان آسانی نیست. در نتیجه، گرمای طاقت فرسای تابستان، خشکسالی، و فکهای در حال احتضار، به ناچار به یاد ما می آورند که در این سرای خاکی ای که انسان متجدد به خاطر آن دست از طلب هشت برداشت و اکنون نیز با درنده خویی بی سابقه ای آن را به تخریب می کشاند، همه چیز بر وفق مراد نیست.
و دقیقا به سبب فقدان بعد معنویت، بیشترین تلاش کسانی که با موضوعات مربوط به محیط زیست سر وکار دارند، متوجه یکی از اشکال مهندسی محیط زیست است. بسیاری مدعی اند که مثلا اگر ما می توانستیم فقط وسایل حمل و نقل را تغییر دهیم و استفاده از سوختهای فسیلی را به عنوان منبع انرژی کاهش دهیم، مساله حل می شد، یا دست کم از شدت وحدتش کاسته می شد. اما عده معدودی می پرسند که چه شده است که انسان متجدد این قدر احساس نیاز به مسافرتهای زیاد می کند؟ چرا منزل و ماوای بیشتر انسانها این قدر نفرت انگیز و زندگی تا به این حد ملال انگیز شده است که نوع انسان که بیش از هر عامل دیگری مسبب بحران محیط زیست است، ناگزیر به فرار از مناطقی شده است که خود او به بدنام کردن آنها دامن زده است و آلودگی را با خود به چند منطقه هنوز خوب مانده زمین ببرد تا آن اماکن را نیز به آلودگی بکشاند؟ چرا باید مصرف انسان این قدر زیاد باشد و به اصطلاح، نیازهای خود را صرفا از نظر ظاهری اشباع کند؟ چرا توانایی برداشت از منبع تغذیه باطنی را ندارد؟ نیازی به گفتن ندارد که ما مخالف مراقبت بهتر از این سیاره، از طریق کاربرد ابزار خردمندانه تر تولید، حمل و نقل و جز آن، نسبت به ابزاری که اکنون وجود دارند، نیستیم. باید از اشکال فن آوری جایگزین استقبال کرد و از نهادهایی نظیر مؤسسه کیمیای نو، (Alchemy New) در کیپ کاد (1) آمریکا تعریف و تمجید کرد. اما این کارهای عظیم علمی و مهندسی به تنهایی حلال مشکلات نخواهند بود. چاره ای نیست جز پاسخگویی به این پرسشها و نظایر آنها و مورد توجه قرار دادن بعد معنوی و ریشه های تاریخی بحران زیست بومی که تا به امروز بسیاری از توجه به آن سر باز می زنند.
یکی از علل عمده این عدم پذیرش بعد معنوی بحران زیست بومی، ماندگاری آن علم زدگی ای است که همچون گذشته، علم نوین را نه به عنوان نحوه خاصی از شناخت طبیعت، بلکه به عنوان فلسفه ای کامل و تمامیت خواه (توتالیتر) معرفی می کند که کل عالم واقع را به قلمرو مادی ارجاع و تحویل می کند; و بر آن نیست که تحت هیچ شرایطی امکان وجود جهان بینی های غیرعلم پرستانه را بپذیرد.
جهان بینی های بدیل برگرفته از آموزه های سنتی، در عین حال که مشروعیت آن علمی را که به بعد مادی عالم واقع محدود و منحصر شود انکار نمی کنند، پیوسته از آن شبکه ارتباطی باطنی ای آگاهند که طبیعت مادی را به عالم معنا، و وجه ظاهری اشیاء را به واقعیت باطنی ای پیوند می دهد که اشیاء، هم آن را محجوب می دارند و هم مکشوف می سازند. در حالی که این نوع از تحویل گرایی و علم زدگی، علم غربی را در اکثر موارد از روی آوردن به علتهای درونی تر بحران محیط زیست بازداشته است، بسیاری از دانشمندان، یکایک، بیش از پیش به مسائل زیست بومی علاقه مند می شوند و حتی تا حدودی بیشتر احساس می کنند که در قبال اثرات غالبا فاجعه آمیز تحقیقات «بیطرفانه » و «نظری » خودشان مسئولیت دارند.
طی دو دهه اخیر به موازات رشد آگاهی از بحران محیط زیست، گروههای صریح اللهجه و حتی حزبهای سیاسی عدیده ای قد برافراشته اند تا از محیط زیست حراست کنند. اما تا همین چندی پیش، بیشتر این گروهها و حزبها تمایلات چپ گرایانه همراه با لحنی قاطعا مخالف با ادیان مرسوم داشته اند; هرچند که این وضع اکنون تا حدودی در حال تغییر است. در حالی که برخی در صدد بوده اند که جنبش زیست بومی را به یک دین تبدیل کنند، عده بسیاری که به دین علقه و دلبستگی دارند، به جنبشهای دینی دارای خاستگاه مشکوک، و به هر تقدیر خارج از مذاهب رسمی غرب، روی آورده اند. در این حیص و بیص، دستگاههای دینی تا همین چندی پیش واکنشی نشان ندادند، تا بلکه بتوانند نوعی «الهیات زیست بومی » ابداع کنند که از دل سنت مسیحی بیرون آمده باشد; مانند آنچه برای اولین بار در این کتاب پیشنهاد شد. در همین اثنا، چند شخصیت کم اهمیت که از یک دیدگاه کلامی مسیحی، بحران زیست بومی را جدی گرفته اند، یا از راست دینی الهیاتی فاصله گرفته اند و یا از سوی مذاهب رسمی عمده طرد شده اند. با این همه، همین که میراث معنوی پاره ای از شاخه های سنت مسیحی صحیح الاعتقاد، نظیر کلیسای سلتی (2) با دلبستگی ای که به طبیعت دارد، بتدریج در برخی از مناطق جهان جان تازه می گیرند، نشانه امیدی است.
در این میان، بسیاری از دانشمندان، مورخان و حتی معدودی از الهیدانان، بیشترین بار مسئولیت بحران زیست بومی را، نه بر دوش پاره ای از پیشرفتها و تحولات در تمدن غرب که از اواخر قرون وسطی، رنسانس و قرن هفدهم آغاز شد، بلکه، آن گونه که در آثار شخصیت پر آوازه ای مانند آرنولد توین بی (3) به چشم می خورد، بر دوش کل سنت توحیدی می نهند.
چنین متفکرانی از یاد برده اند که توحید ناب اسلام که به همان سنت ابراهیمی ای تعلق دارد که یهودیت و مسیحیت متعلق به آنند هرگز از قداست طبیعت آنچنان که در قرآن آمده غفلت نکرده است و مسیحیت و یهودیت شرقی [نیز] هرگز نگرش سلطه و چپاول صرف طبیعت را، که بعدها در تاریخ غرب رواج یافت، از خود بروز نداده اند.
نتیجه این حمله مستقیم به ادیان توحیدی عموما و به مسیحیت غربی خصوصا، به ست بسیاری از حامیان یک سیاست زیست بومی معتدل و معقول، که تا همین اواخر با نوعی بیگانگی الهیدانان مسیحی صحیح الاعتقاد با اهمیت دینی طبیعت و نیاز به «تقدس بخشیدن دوباره » به آن در آمیخته بود، در بسیاری از موارد به پیوند عجیب و غریبی بین جنبشهای زیست بومی و همه انواع فرقه های شبه مذهبی جوراجور یا به پیدایش به اصطلاح «ترکیبهای » دگراندیش و در حقیقت خطرناکی از قبیل «دین جدید» مکتب تیار (4) انجامیده است. در هر دو مورد، علی رغم موارد ادعای خلاف این قضیه، جنبش زیست بومی از نسیم روحبخش معنوی اصیل بی بهره شده است و اهمیت بعد معنوی واقعی بحران زیست بومی به دست فراموشی سپرده شده است. زیرا هیچ معنویت اصیلی بدون درست آیینی، به کلی ترین معنای این اصطلاح، وجود ندارد.
انسان متجدد که با بحران بی سابقه ساخته و پرداخته دست خود، که اکنون حیات کل این سیاره را تهدید می کند، رو به رو شده، همچنان از یافتن این که علل واقعی این مساله در کجاست، سر باز می زند. به سفر تکوین و بقیه کتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم می دوزد، به جای این که به تقدس زدایی تدریجی از کیهان که در غرب روی داد و بویژه به خردگرایی و انسان گرایی رنسانسی نظر اندازد که انقلاب علمی را پدید آورد و پیدایش علمی را موجب شد که عملکرد آن به قول فرانسیس بیکن (5) ، یکی از حامیان پیشتاز علم، سلطه یافتن بر طبیعت، حاکمیت بر آن و تحت فشار قرار دادن آن در جهت افشای اسرار درونش، نه برای اعظام و اجلال الهی، بلکه برای ست یافتن به قدرت و ثروت دنیوی است.
امروزه این جنگل به سبب اختیارات انسان نابود می شود، و آن دریا به سبب نیازهای موهوم و پنداری انسان آلوده می گردد. انسان موجود مطلقی شده است. «اختیارات » او هم بر «اختیارات خدا» و هم بر اختیارات مخلوقات خدا تفوق می یابد. انسان قرون وسطایی اروپایی همواره در نظر داشت که تنها خدا مطلق است و خود او موجودی نسبی است. حتی اگر غالبا به ندای پاره ای از قدیسان و فرزانگان، نظیر قدیس فرانسیس (6) ترتیب اثر نمی داد، برای پی بردن به ارزش زیبایی رهایی بخش نظام طبیعت هرگز این رؤیا را در سر نمی پروراند که خود و خصوصا حیات زمینی اش را به امری مطلق تبدیل کند. خود واقعیت ذات ماورا، او را از قربانی کردن هر چیزی برای حیات زمینی ای که به هر تقدیر زودگذر و ناپایدار است، باز می داشت و نفس عظمت اعجاب انگیز خدا، به منزله ذات مطلق، هرگز به او این امکان را نمی داد که خود را موجودی مطلق قلمداد کند. مطلق انگاری شان و مقام انسانی میراث رنسانس اروپایی است که آثار و نتایج مرگبار آن فقط امروزه آشکار می شود; هرچند امروزه نیز، تنها معدودی هستند که نقش خطرناک این انسان مداری را در بن بست موجودی که در ارتباط انسان با نظام طبیعت پدید آمده است، درک می کنند.
این انسان مداری که به طرزی بسیار شگفت، در انسان مداری ستیزی برخاسته از خردگرایی علمی ریشه دارد، از درک علل واقعی بحران زیست بومی سر باز می زند و پیوند و ارتباط انسان غربی را با همان منابع و خاستگاههای معنوی ای که می تواند در نجات بخشیدن او از چنبره بحران کنونی مددکار باشد، می گسلد. هیچ چیز در مباحثات زیست بومی رایج، خطرناک تر از آن نگرش علم پرستانه به انسان و طبیعت نیست که پیوند انسان را با ریشه های معنوی اش قطع می کند و طبیعتی قداست زدایی شده را مسلم می گیرد، حال آن که حد و مرزهای مادی اش را به قدر میلیاردها سال نوری گسترش می بخشد. این نگرش، واقعیت عالم معنا را با سخن گفتن از خشیت در قبال عظمت گیتی از بین می برد. این نگرش با گفتگو از افسانه علمی باورنکردنی ای درباره تکامل انسان از معجون مولکولی سوپ وار اولیه که بنابر ادعا، حاوی کل واقعیت کیهانی در آغاز و به دنبال مهبانگ (انفجار عظیم) بوده است، اهمیت کانونی انسان را در نظام کیهانی و دستیابی او را به عالم معنا، از بین می برد. انسان متجدد اکنون با ویران کردن طبیعت از طریق به کارگیری علمی که علم به نظام صرفا مادی و آمیخته با حرص و آز آدمی است، بر آن است که کل سنت دینی غرب را مقصر قلمداد کند. اما از آنجا که عالم معنا چنان است که ممکن نیست با هیچ شکلی از سفسطه یا علم محدود به نظام مادی نفی شود، بحران زیست بومی را بدون توجه خاص به بعد معنوی این مساله نمی توان رفع کرد; و همین طور نمی توان از ریشه های تاریخی این بحران که از اهمیت عوامل معنوی و فکری مربوط پرده برمی دارند و نقش دین را در بر ملاساختن ماجرایی که به بحران کنونی منجر شده است روشن می کنند،غفلت ورزید.
در صفحات آتی، درصدد برآمده ایم که با توسل به تاریخ علم، فلسفه و دین در غرب در ریشه های بحران زیست بومی کند و کاو کنیم. از زمان پیدایش آگاهی به بحران یست بومی، تلاشهایی شده است در جهت این که این رشته های علمی و بویژه تاریخ علم به نحو صحیحی به کار گرفته شود تا ریشه های بن بست امروزی روشن گردد، اما این تلاشها در مقایسه با ابعاد این مسائل ناچیزند. بیشتر مورخان علم، هنوز موضوع بحث حوزه تخصصی خود را [بررسی] سیر پیشرفت شکوهمند و دائم علم به سوی مرتبه باز هم عالی تری از معرفت نسبت به طبیعت و سلطه بر آن می دانند. اثبات گرایی تاریخ علم، و جی.سارتون (8) که دیدگاهشان بر آراء و نظرهای غیراثبات گرایانه پی.دوئم (9) برتری یافت بر این حوزه علمی سیطره دارد، همچنان در اکثر اساتید و متخصصان این رشته نفوذ دارد. در حوزه فلسفه هم با در نظر گرفتن اثبات گرایی غالب که بر آن سایه افکنده است، وضع چندان بهتری حاکم نیست.
تا آنجا که به تاریخ علم مربوط می شود، طی دهه 1960 و در دوران ناآرامیهای دانشجویی در دانشگاههای آمریکا، دست کم یک دسته از دانشجویان به یک گروه تاریخ علم در یک دانشگاه پیشتاز آمریکایی هجوم بردند و به طور خاص خواستار نقش جدیدی برای تاریخ علم شدند که تنها ردیابی «پیشرفتهای »عمده علوم تجربی نباشد، بلکه توضیح این مطلب باشد که چگونه پرورش و رشد و کاربرد علم در غرب، انسان را در چنین وضع و موقعیت بحرانی ای قرار داده است. با این همه، به طور کلی تغییر در هدف و جهت این رشته علمی در غرب در هیچ جایی در مقیاس وسیع مشهود نیست و دلبستگی دانشجویان به مطالعه تاریخ علم، برای کشف علوم طبیعی دیگر و یافتن راه برون شد از منجلاب عصر حاضر، معمولا از دلبستگی استادانی که به آنان درس می دهند، پیشی گرفته است. این امر، به رغم چند مورد استثنای درخور توجه، همچنان وضع متعارف است.
ما اولین بار، کشف مجدد کیهان شناسی های سنتی سنتهای شرقی را هم به منزله وسیله کسب بینش جدیدی نسبت به جهان طبیعت و اهمیت آن مطرح کرده بودیم. این امر نیز به میزان درخور توجهی در سالیان گذشته روی داده است، اما همیشه نه به نحوی معنادار یا مفید. ترجمه ها و شرح و تفصیلهای تازه و دقیقی از منابع سنتی اصیل پدید آمده است که به نمادپردازی صور طبیعی و کیهان شناسی های سنتی گوناگون مرتبط می شوند. اما در اکثر موارد، سیل اطلاعات درباره این موضوعات، در پوشش علوم خفیه و سوار بر امواج نهضتهای شبه دینی که بسیاری از این نوع اطلاعات با آنها ارتباط دارد، به صحنه زندگی انسان متجدد وارد شده است. به نظر می رسد که باز به استثنای چند مورد شایان توجه (که در آثار قلمی افرادی نظیر هیوستون اسمیت (10) ، تئودور روژاک (11) ، ولفگانگ اسمیت (12) و جیکوب نیدلمان (13) در آمریکا و کیت کریچلاو (14) ، و المیر زولا (16) در اروپا دیده می شود; افرادی که در صدد بوده اند علوم سنتی را از منظر سنتی باز یابند)، هم اکنون قطب بندی شدیدی از نوعی بس خطرناک وجود دارد. گروههای فلسفه و بیشتر علوم انسانی در دانشگاهها همچنان در دنیای فرو بسته منطق بی بهره از تعالی غوطه می خورند، در حالی که دسته ای «در اقلیت » یا «ضد فرهنگ »، در جستجوی تعالی(غالبا در لباس حلول)اند، اما نسبت به منطق که از عقل باطن سرچشمه می گیرد و نیز نسبت به وحی که آن نیز تجلی عقل کل یا کلمة الله است، سرسختی نشان می دهند. چه نادره بینشی است آن بینش منطوی در اثر شکوهمند فریتیوف شووان (17) ، منطق و تعالی، که در آن از منظری سنتی چشم انداز جامعی از پرده برون می افتد که در آن حق مطلب درباره منطق و تعالی، هر دو، ادا می شود.
و بالاخره در صفحات آتی به روشنی بیان کرده ایم که بحران زیست بومی، تنها جلوه بیرونی یک رخوت و ضعف باطنی است و بدون نوزایی معنوی انسان غربی حل شدنی نیست. این موضوع از زمانی که اثر حاضر برای نخستین بار به رشته تحریر درآمد، از سوی تعدادی از نویسندگان به شدت دنبال شده است; از جمله تئودور روژاک در کتابش موسوم به مرزهای سرزمین بی حاصل و گاه و بیگاه در برخی از آثار دیگرش، و فیلیپ شرارد (18) در کتاب نابودی انسان و طبیعت. اما به استثنای شارحان آموزه های سنتی، نظیر فریتیوف شووان، تیتوس برکهارت (19) ، مارکو پالیس (20) و مارتین لینگز (21) که از آثار آنان به کرات در این کتاب شاهد آورده می شود، عوامل ایجاد یک بازسازی اصیل در سنتهای دینی غرب پیشرفت محسوسی نداشته اند; البته موارد استثنای در خور توجهی، نظیر کسانی که به تعالیم توماس مرتون (22) اقتدا می کنند، وجود دارند. همچنین گروههای درخور توجهی بوده اند که به سنت غربی علاقه مند بوده اند، منتها نه سنتی که پیشینه مستقیما دینی داشته باشد، نظیر مکتب و حلقه تمنوس (24) که در این مورد قابل ذکرند. با این همه، نیروهایی بوده اند که مایلند خطاهای تجددگرایی را در چارچوب همان ساختار آموزه ها و شعایر دینی غرب که استیلا یافته اند، تکرار کنند و افراد اندیشمند بسیاری را وادار کرده اند که تعالیم سنتی اصیل را در جایی دیگر جستجو کنند.
با این همه، امیدواریم همان طور که این بحران ناشی از غفلت انسان نسبت به سرشت واقعی خودش گسترش می یابد و همان طور که بتهای ساخته و پرداخته دست انسان در مقابل چشمانش یکی پس از دیگری فرومی شکنند، او اصلاح واقعی خویش را آغاز کند که همواره به معنای نوزایی معنوی است; و از رهگذر این نوزایی با جهان طبیعت پیرامون خودسازگاری تازه ای یابد. در غیر این صورت، انتظار زیستن در هماهنگی و سازگاری با آن تجلی عظیم الهی که همانا طبیعت بکر است، در عین بی خبری و بی تفاوتی نسبت به منشا کل آن تجلی الهی، که هم فراتر از طبیعت و هم در کانون وجود آدمی است، انتظار بی فایده ای است. امید آن که صفحات بعدی کمک ناچیزی در جلب توجه به ریشه های مشکلاتی باشد که عده بسیاری به آثار و نشانه های بیرونی آنها پی می برند; ریشه هایی که در اعماق دل سنگ و فراموشکار انسان متجدد جای دارند. با این همه سنگدلی و فراموشکاری، سرنوشت او وی را به ایفای نقشش به منزله خلیفه الهی در زمین، حافظ نظم طبیعت و گواه بر این حقیقت که Deoloquitur natura (کل طبیعت حاکی از خداست) (25) فرامی خواند. بنابراین، تخریب محیط زیست طبیعی، شکست در انسان بودن، و به معنای ارتکاب جنایتی واقعی نسبت به آفرینش است. چرا که «آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکس که در آنهاست او را تسبیح می گویند، و هیچ چیز نیست مگر این که در حال ستایش، تسبیح او می گوید.» (26)
پی نوشت ها:
*. اصل این مقاله پیشگفتار سیدحسین نصر است بر کتاب خودش، با این مشخصات:
.Paperbacks Unwin ,Book Mandala ,Man Modern in Crisis Spiritual The ;Nature and Man ,Hossein Seyyed ,Nasr
با سپاس از خانم دکتر منصوره(شیوا) کاویانی که اصل مقاله را در اختیار مجله قرار دادند.
1. .Cod Cape
2. .Church Celtic the
3. .Toynbee Arnold
4. ;Teilhardism مراد، مسلک فکری تیار دو شاردن، متکلم و دانشمند فرانسوی است.
5. .Bacon Francis
6. .Francis .St
7. .Mach .E
8. .Sarton.G
9. .Duhem .P
10. .Smith Huston
11. .Roszak Theodore
12. .Smith Wolfgang
13. .Needleman Jacob
14. .Gritchlow Keith
15. .Durand Gilbert
16. .Zolla Elemire
17. .Schuon Frithjof
18. .SherrardPhilip
19. .Burckhardt Titus
20. .Pallis Marco
21. .Lings Martin
22. .Merton Thomas
23. .School Lindisfarne
24. .Temenos
25. .s80.1 ,176.p s.6 ,Didascalica Eruditio ,Victor St of Hugo
26. قرآن، سوره بنی اسرائیل، آیه 44.

این فرهنگ را بیاموزید

تفکیک زباله در مبدأ از اصول زندگی در شهرهای توسعه یافته جهان است و جزو تکالیف شهروندی محسوب می شود. در برخی شهرهای پیشرفته دنیا تحویل ندادن زباله به صورت تفکیک شده به ماموران دفع زباله شهری که همان عوامل بازیافت هستند، تخلف از قانون تلقی می شود و جریمه نقدی در پی دارد. هدف نیز مشخص است: حفظ محیط زیست که سلامت انسان و سایر جانداران در گرو آن است و جلوگیری از هدر رفت منابع اقتصادی از طریق بازگشت آنها به چرخه تولید و مصرف.

در حقیقت در زندگی مدرن شهری، تفکیک زباله در مبدا بخشی از فرهنگ پذیرفته شده شهروندی است و به صورت عمومی نباید مقاومتی در برابر آن وجود داشته باشد. این روش هم عقلانی است و هم اقتصادی.

اما در جامعه ایرانی با وضعیت دیگری مواجه هستیم. فقط در تهران روزانه حدود ۷۵۰۰ تن زباله تولید می شود که ۳۵ درصد آن را پسماند خشک و باارزش تشکیل می دهد و تنها ۱۵ درصد به صورت اصولی به چرخه بازیافت می رسد. حالا مشکل کجاست؟ پاسخ را باید در ضعف فرهنگ بازیافت و عدم پذیرش ضرورت تفکیک زباله در مبدا جستجو کرد. اگر دقیق تر به موضوع نگاه کنیم، نوعی مقاومت فرهنگی پیش روی بازیافت اصولی قرار دارد. با همه این شرایط هر خانواده ایرانی می تواند در این مسیر پیش قدم شود و به جمع محدود پیشگامان فرهنگی بازیافت در جامعه بپردازد. یادتان باشد مشارکت در بازیافت اصولی از طریق تفکیک در مبدا پیش از آن که موضوعی شهری یا حتی ملی باشد وظیفه ای انسانی و اخلاقی در برابر محیط زیست جهانی است؛ وظیفه ای که اگر ما امروز به عهده نگیریم باری سنگین تر بر دوش آیندگانمان می گذارد و چه بسا آنان را از مواهب طبیعی و برخورداری از یک زندگی سالم و مولد محروم سازد.

تصمیم جدی بگیرید

برای تفکیک زباله در مبدأ بیش از هر چیز به یک تصمیم جدی نیاز است. پس از آن تنها کاری که باید انجام شود جدا کردن پسماند خشک از پسماند تر است. قوطی های پلاستیکی و فلزی نوشابه یا انواع مواد غذایی کنسروی، فلزات، کاغذ، کارتن و مقوا، شیشه، وسایل لاستیکی و... جزو پسماند خشک هستند و در صورت مخلوط نشدن با پسماند تر نظیر باقیمانده مواد غذایی، پوست میوه ها و... براحتی قابل بازیافت محسوب می شوند. انواع پسماند خشک به روش های مناسب به چرخه تولید بازمی گردند و پسماند تر نیز به کودهای آلی و کمپوست تبدیل می شود. شرط ورود به چرخه بازیافت برای انواع پسماند خشک و تر نیز تفکیک آنهاست. در این باره کیسه های نایلونی را دست کم نگیرید. مخلوط شدن آنها با پسماند تر هم مانع انجام عملیات کمپوست سازی است و هم در صورت دفن زباله تا چند قرن در طبیعت باقی می ماند.کار را با استقرار یک جعبه یا ظرف پلاستیکی، چوبی یا فلزی در گوشه ای از منزل شروع کنید. می توانید از کیسه های نایلونی بزرگ یا گونی های کنفی نیز برای این کار استفاده کنید.

ظرف تفکیک زباله را در مکان مناسبی نظیر بالکن، پارکینگ یا حیاط خانه قرار دهید. مکان مناسبی نیز برای تجمع و نگهداری جداگانه ای از کاغذ، کارتن و مقوا در نظر بگیرید. اگر همه انواع پسماند خشک را در یک ظرف نگهداری می کنید دقت داشته باشید که از رطوبت زیاد و احتمال نم کشیدن مثلا بر اثر بارندگی در امان باشند.

پسماند خشک را چه کنیم؟

پس از آن که ظرف پسماند خشک پر شد، طی فواصل زمانی معین محتویات آن را به غرفه های بازیافت شهرداری تحویل دهید. این غرفه ها کیوسک هایی هستند که در اغلب محله های شهر یافت می شوند. علاوه بر آن جلوی اغلب بازارروزهای شهر نیز مستقر شده اند و فعالند. اگر مقدار زیادی پسماند خشک دارید برای مثال چند ده کیلو روزنامه یا کاغذ باطله، با شهرداری ناحیه محل سکونت خود تماس بگیرید. واحد بازیافت شهرداری های نواحی موظفند خودروی ویژه بازیافت را برای تحویل پسماند خشک به محل اعلام شده اعزام کنند. در هر صورت در مقابل تحویل پسماند خشک مبلغی به شما پرداخت خواهد شد. این مبلغ زیاد نیست و طبق نرخ مصوب برای انواع پسماند خشک تعیین می گردد. علاوه بر آن می توانید انتخاب کنید و به جای پول نقد کیسه های زباله، لوازم بهداشتی نظیر دستمال کاغذی، مواد شوینده، لوازم التحریر و... بگیرید.

نکته: ظرف تفکیک زباله را در مکان مناسبی نظیر بالکن، پارکینگ یا حیاط خانه قرار دهید. مکان مناسبی نیز برای تجمع و نگهداری جداگانه ای از کاغذ، کارتن و مقوا در نظر بگیرید

اگر اهل تفکیک زباله در خانه باشید، می دانید که مقاومت در مقابل آن چیست و چقدر هم قدرتمند است! در خانه های امروزی که کوچک هستند یافتن مکانی برای نگهداری پسماند خشک دشوار است. به همین علت هم شهروندان ترجیح می دهند همه پسماند خانه را درون کیسه بریزند و شبانه از شر آنها خلاص شوند. ممکن است اقوام و آشنایان بر شما خرده بگیرند که این چه کاری است و مگر چقدر منفعت مالی دارد؟

حتی ممکن است به شما زخم زبان بزنند و کارتان را مسخره کنند، اما مطمئن باشید بر خلاف مخالفان، گروهی هم یافت می شوند که قدر کار شما را بدانند و از آن دفاع کنند. یادتان باشد همواره پیشگامان با مخالفت ها و خرده گیری ها مواجه بوده و هستند. باز هم یادتان باشد که با این کار به جامعه خدمت می کنید. ضعف فرهنگ تفکیک زباله در جامعه ما به بروز پدیده زباله گردی منجر شده است. متاسفانه جمع آوری غیررسمی و غیرقانونی پسماند خشک از سطل های زباله به تجارتی پرسود تبدیل شده است که به کارگیری افراد بی بضاعت و حتی کودکان به کاری غیر بهداشتی و بیماری زا نظیر زباله گردی را در پی دارد.

نان خشک را چه کنیم؟

چند دهه است که نان خشک بخشی بزرگ از پسماند خانگی را تشکیل می دهد.نان خشک عملا جز برای تغذیه دام و طیور کاربردی در چرخه بازیافت ندارد. دوره گردانی که به نمکی ها معروف هستند، نان خشک ها را از خانه ها جمع آوری می کنند تا در نهایت به مصرف دام و طیور برسد. با این حال اگر نان خشک خانه را در شرایطی بهداشتی و به دور از تابش آفتاب و اثر رطوبت نگهداری کنید، سپس به عوامل بازیافت شهرداری تحویل دهید، می توان امیدوار بود طی فرآیندی بهداشتی به چرخه بازیافت باز گردد. نگهداری نادرست نان خشک از سوی عوامل غیرمجاز بازیافت، بروز کپک و باکتری های بیماری زا در آنها را در پی دارد که در صورت مصرف توسط دام و طیور، احتمال گسترش بیماری های واگیر و گاه ناشناخته را میان افراد جامعه بالا می برد.

آموزش به کوچک ترها

درباره بازیافت به کودکان آموزش دهید. در کشورهای پیشرفته تفکیک زباله در منازل از طریق مدارس آموزش داده می شود و عملا به عهده کودکان و نوجوانان است. بزرگ ترها در این باره جز حمایت و تشویق کاری نمی کنند. می توانید تفکیک پسماند خشک را به کودکان واگذار کنید و آنها هم در مقابل پول دریافتی، اقلام با ارزش را به جیب می زنند! کوچک ترها ضرورت حفظ محیط زیست را بهتر درک می کنند و برای این کار انگیزه های قوی تری دارند.

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

جهان پیرامون را نیستی فرا گرفته است. مرگ، پیچکی شده بر تن ساقه های زندگی. ترانه رویش، دیری است خاموش است. چقدر پلک های آسمان سنگین است.چقدر حنجره هوا تاول زده! دیگر نمی توان صدای لطیف و پاورچین پاورچین نسیم را که می گذرد از انبوه شاخه ها، شنید. دیگر نمی شود صحبت های درگوشی باد و برگ ها را فهمید.آسمان، در مهی غلیظ از دود گم شده است. حالا می فهمم که چرا خورشید آسمان شهر من مثل خورشید قصه های مادربزرگ، طلایی نیست؛ وقتی ابرهای تیره تکنولوژی، گردنه گیر زلال آسمان ها شده اند.حالا می فهمم که چرا من مثل قهرمان قصه ها نمی توانم روی پشت بام بنشینم و شب ها ستاره بشمارم؛ وقتی ستاره ها هم از این همه سرب و کربن، سرفه شان می گیرد.چگونه می شود با درخت همسایه شد و با لهجه برگ ها حرف زد، وقتی دست های قساوت تیرها و اره برقی ها، کابوس شبانه جنگل هستند؟!

چگونه می شود از رایحه بهشتی گل ها سرمست شد؛ وقتی آینده تمام گل ها کاغذی است؟! صدای دلنشین پرندگان را شنید از دور دست انبوه صدای ممتد بوق، بوق، بوق ها...؟! چگونه می شد به بلندای قامت کوه ها غبطه خورد؛ وقتی آسمان خراش ها، افق های تماشا را می دزدند؟! کاش فقط همین امروز را به طبیعت اجازه دهیم تا زیبایی هایش را به نمایش بگذارد!

کاش به جویبارها فرصت دهیم که ترانه دل انگیز خود را واگویه کنند!

کاش به پرندگان اجازه دهیم بی دغدغه، در آبی شفاف آسمان، پرواز کنند! امروز، روز حمایت از همه زیبایی هاست. من می خواهم سبز زندگی کنم، سبز تماشا کنم.

امروز می خواهم شکوه تبسم طبیعت را از نزدیک ببینم و مثل قصه های مادربزرگ با لهجه گل ها و درخت ها صحبت کنم.

می خواهم تمام پنجره های تمدن را ببندم و به دامان سبز طبیعت پناه ببرم.

می خواهم دلتنگی ام را از خیابان های شلوغ تکنولوژی، به کوچه باغ های سبز جنگل بکشانم.

ای انسان قرن بیست و یکم!


مگر نمی خواهی در این دنیا زندگی کنی؟

مگر نمی خواهی شاد زندگی کنی؟!

پس چرا کاری می کنی که استشمام هوای نمناک جنگل، برایت بشود مثل یک آرزوی دست نیافتنی؟

پس چرا کاری می کنی که نشستن در حاشیه جریان یک رود و غرق شدن در صدای تلاطم قطره ها، برایت بشود مثل یک رویا؟

پس چرا باید یافتن فراغت بی صدای یک بیشه، برایت غیرممکن باشد؟

چرا باید دیدن یک سار و یک کبک در حوالی نگاهت محال باشد؟

چرا طوری زندگی می کنی که محیط تو جایی برای زندگی نباشد؟

چرا همه چیز را برای خودت می خواهی؛ پس سهم درخت و چمن و گنجشک از زندگی چه می شود؟

مگر قرار نیست بر روی همین زمین زندگی کنی، همین آب را بنوشی و همین هوا را در ریه هایت بچرخانی؟! پس چرا کمر بسته ای به نابودی خودت؟

تو را به خدا اگر به طبیعت و محیط زیست رحم نمی کنی، به خودت رحم کن!

با توام ای انسان قرن بیست و یکم!

آینده زمین


نمی دانم چقدر از زمین سهم من است؛ ولی خوب می دانم که زمین، ارث پدر طبیعت بود که سندش را به نام نیک اندیشی آدمیان نوشته اند.

نمی دانی چقدر از زمین سهم تو است؛ ولی خوب می دانی که آدمی را خانه ای باید برای آرامش و مأمنی برای دلتنگی و تکیه گاهی برای حرکت؛ پس همه زمین سهم همه ماست.

بیا دست هایمان را به هم بدهیم و در خاک ریشه بدوانیم! نفسی دوباره به آن بدهیم و بازدمش را به رگ های جانمان بفشاریم؛ شاید دستانمان درخت سبزی شود و پاهایمان ستون مستحکمی باشد که باران، سیل نشود و صبحگاه، زلزله ویرانگری نیاید!

بیا دست به دست هم بدهیم، بیا عشق و محبت را با برداشتن زباله ای از روی گونه های خسته زمین، به او هدیه دهیم تا لبخند سبز رضایت چمنزارها را ببینیم و پیش از آنکه زمین به اغمای عطش رَوَد، ذهنش را از آلودگی بزداییم و ضربان قلبش را به گوش کودکانمان هدیه دهیم؛چرا که آینده زمین، آینده کودکان ماست.

زندگی زیباست


زندگی، نفس کشیدن آرزوست؛ تپیدن دل قطره هاست در پشت شیشه های تماشا. طبیعت، طبع مطبوع ایجاد و خلقت است.

طبیعت، آب و گل زندگانی است.

وقتی انسان به محیط اطراف خویش می نگرد، ریشه ای زیستن را در جای جای وجود می یابد و در می یابد که این طبیعت است که جان بخش آنان است و این انسان است که جان گیر طبیعت است.

زندگی زیباست؛ مثل رقص قاصدک ها، مثل پای کوبی سبزه ها، مثل شعر گرفتن چشمه. زندگی، زنجیره های به هم پیوسته دوست داشتن است و طبیعت، بنیان گذار این دوستی.

آنان که محیط زیست را آلوده طبع نامطبوع خویش می کنند و زباله های زشتی را بر چهره لطیف طبیعت می پراکنند، گواه آلوده دامنی و دلیل جهالت خویش اند.

طبیعت، سرزمین مادری بهار است.

طبیعت، نقطه تلاقی بودن و نبودن است.

طبیعت، زیبا آفریده آفریدگار است و امانتی در دست انسان؛ پس در حفظ این امانت کوشا باشیم.

زمین خسته است


همه گفتند: زمین خسته است؛ هوا گرفته، دشت خشک، رود آلوده و دریا مسموم!

همه گفتند: درخت مجروح است؛ چمن بیمار، گل تشنه.

همه گفتند: خاک، ضعیف است؛ چشمه خشکیده، توفان در راه.

همه گفتند: پرنده تنهاست؛ آهو غریب، پلنگ، گرسنه.

همه گفتند: ماهی تشنه است؛ نهنگ مسموم، دلفین بیمار.

همه گفتند: آسمان ابری ست؛ ابر آلوده، هوا سربی و باران زهر باریده از آن بالا.

همه گفتند: آنچه را باید می گفتند.

جنگل ها را خشکاندند؛ صدایی برای اعتراض برنخاست. رودها را آلودند؛ نگاهی زحمت دیدن به خود نداد!

ابرهای سترون آمدند و رفتند؛ کسی در آسمان به دنبال پرنده ای نگشت.

زمین را اژدهای ریل و جاده بلعید و آسمان را دود ماشین های رنگارنگ. نه کسی به فکر مشام کودکان افتاد؛ نه به یاد نفس های پیران. نه برای بیماران دلی سوخت نه برای سالم ها. همه گفتند خطر نزدیک است. همه گفتند خطر در راه است. اما وجدان کسی بیدار نشد!

خواب کسی از این همه دود، آشفته نشد!

درخت ها پژمردند، ماهیان مردند؛ گوزن ها، گوشت! سمورها: پالتو!

پلنگ ها به موزه ها و گوریل ها به باغ وحش ها بخشیده شدند. بوفالوها، نسل شان منقرض شد و «ببر مازندران» برای همیشه از چرخه حیات حذف شد. غزال ایرانی؛ مارال ایرانی، یوزپلنگ ایرانی؛ قرقاول، کبک، تیهو، باز، شاهین و عقاب،... همه، خاطره شدند؛ خاطره ای دور از ذهن.

... و امروز، زیبایی های باقی مانده را هم اگر غفلت کنیم، گلوله ها از ذهنمان خواهد زدود! آنچه خواهد ماند، دود، دود، دود...؛ دود سیگار، دور ماشین، دود کارخانه، دود درخت های بی گناه که در هوس آتش بازی ها می سوزند.

کجاست؟ کجاست؟

وجدانی بیدار که لحظه ای از خود بپرسد آینده زمین را؟ از لقمه های بزرگ «استکبار» تا لقمه های کوچک مردمان حاشیه نشین؛ پیداست که باید هر تصویری از طبیعت را درست به خاطر سپرد؛ شاید برای دیدنی دوباره دیر شده باشد.

گام سبز


هرم زمزمه کدامین رود در حنجره پرندگان، گُر گرفته است؟

اشتیاق جاری کدامین آهنگ موزون، در شاخه سارهای گرد و خاک گرفته، به عزا نشسته است؟

سوسوی چشمان کدامین ستاره، پشت دودهای غلیظ و هوای سنگین، عابران شهر را به اندوه نشسته است؟

طبیعت به فراموشی سپرده شده را داد می زنم که دهان بر دیوارهای بن بست گرفته و سرفه می کند.

خیابان در خیابان هوای سنگین سربی است. آسمان، پرده نشین دودها و تیرگی ها شده است.

بر جوی ها به سبزینگی در هیچ درختی قامت راست نکرده است و شهر، به بهاری مرده می ماند که روح زندگی را از رگ هایش خالی کرده باشند.

... و این منم که سر بر دیوار افسردگی می گذارم و بوی خاک های باران خورده را در رویاها نفس می کشم؛ بوی هوای تازه در امتداد درختان و رقص دانه های درشت باران، بر روی گلبرگ های شمعدانی ها.

من دریچه های آبی آسمان را دلتنگم که در چنگ سیاهی ها، در تبعید جان می کنند.

کوه ها را درد می کشم که در قله هایش، هیچ طراوتی جاری نیست.

و امروز، روز سبز فکر کردن و سبز خندیدن من است؛ روز سبز سلام کردن، سبز نفس کشیدن و روی پیاده روهای خیابان، سبز قدم زدن.